جدول جو
جدول جو

معنی زندان کن - جستجوی لغت در جدول جو

زندان کن
(زِ)
دهی از بخش کن شهرستان تهران است که 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زندانبان
تصویر زندانبان
نگهبان زندان، مامور نگهبانی و نگه داری از زندانیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
شکنندۀ دندان، آنچه دندان را بشکند، کنایه از پاسخ صریح و قاطع، جواب سفت و سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندان که
تصویر چندان که
آن اندازه که، آن مقدارکه، همین که، به محض اینکه، هراندازه که
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
خانه برانداز. ویران کننده خانه و بنا:
نخست باید بستن مسیل چشمۀ آب
که رفته رفته شود چشمه سیل بنیان کن.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از بخش کن شهرستان تهران است که در شمال غربی تهران واقع است و 478 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ رَ/ رِ دَ / دِ)
قسمی از ماهی که گوشت آن بغایت لذیذ و لطیف باشد. (غیاث) (آنندراج) :
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهرنمای
گاو او عنبرفزای و ساحلش سنبل گیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دی دَ / دِ)
شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) :
وگر کم همه خرد کردی دهن
به سیصدمنی مشت دندان شکن.
اسدی.
، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل:
گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن
می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت.
صائب (از آنندراج).
- جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) :
که زنده کن پاک جان من اوست
بر آنم که روشن روان من اوست.
فردوسی.
از مدحتش که زنده کن دوستان اوست
تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست.
خاقانی.
پدیدآور خلق عالم تویی
تو میرانی و زنده کن هم تویی.
نظامی.
زمین زنده دار آسمان زنده کن
جهانگیر دشمن پراکنده کن.
نظامی.
- زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش:
غازه کش چهرۀ گلهای باغ
زنده کن آتش دلها بداغ.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای:
منم ویژه، زنده کن نام اوی
مبادا بجز نیک فرجام اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
آنچه که دندان را بشکند و خرد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندانبان
تصویر زندانبان
نگهبان زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندانبان
تصویر زندانبان
نگهبان زندان
فرهنگ فارسی معین
تخریب گر، ریشه کن، ویرانگر، مخرب، ویران ساز
متضاد: آبادگر، بنیادسوز
متضاد: بنیان گذار
فرهنگ واژه مترادف متضاد