شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) : وگر کم همه خرد کردی دهن به سیصدمنی مشت دندان شکن. اسدی. ، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل: گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت. صائب (از آنندراج). - جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) : وگر کم همه خرد کردی دهن به سیصدمنی مشت دندان شکن. اسدی. ، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل: گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت. صائب (از آنندراج). - جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی